تفتستان

جایی است که در آن تفت می دهند

   

Tuesday, September 30

- دوستم داری؟
- آره.
- چقدر؟
- خیلی زیاد.
- یعنی چقدر؟
- انقدر که میمیرم برات
- واقعاُ؟!!
- آره خب...
- پس خاک بر سر الاغت کنن...



کرگدن خسته بود، کرگدن افسرده بود.
کرگدن می خواست خودش را از بین ببرد.
کرگدن روی ریل قطاری که از میان جنگل می گذشت خوابید...

کرگدن اما هنوز خسته است، هنوز افسرده است.
کرگدن سالهاست که روی خط آهن در انتظار قطار خوابیده است.
کرگدن بیچاره، کرگدن ناگزیر...

کرگدن نمی داند که از نردبان زنگ زده ی به جا مانده ی آتش نشان ها در جنگل
هیچگاه
قطاری گذر نخواهد کرد...


Monday, September 29

چهار ماه از آخرین تفتی که به این تفتستان پرتاب شده میگذره.
در این چهار ماه اتفاق های زیاد و بعضاُ مهمی در این کره خاکی افتاده که حال اسم بردنشون رو ندارم، از جمله برای خود من.
اما نکته ای که می خوام بگم اینه که علی رغم همه ی این اتفاقات، دنیا همون گهی که بود مونده، نمونه ش خود من!

خلاصه اگه حوصله تون از دنیای جدی و اتوکشیده سر رفت، به اینجا سر بزنید که بساط تفت دوباره به راهه...


This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]