تفتستان

جایی است که در آن تفت می دهند

   

Sunday, February 29

دلم یک دست می خواهد، نه! دلم دستی می خواهد که مال دختر باشد، نه! دلم دستی می خواهد که مال دختری باشد که دوستش داشته باشم و... دلم دستی می خواهد که ویشگون بگیرد، پس گردنی بزند، چنگ بندازد. چیز زیادی نیست، هست؟ دلم فقط یک دست می خواهد. فقط یک دست...

Saturday, February 28

الاغ!
زندگانی
را
قدر بدان
که
تا انتهای
این
زنجیره ی
بی معنی
حدودا
به اندازه
خواندن
بیست و هشت
کلمه
که
زیر
یکدیگر
نوشته شده باشند
به مرگ
نزدیک
شده ای...

Thursday, February 26

با من کل کل نکن هندونه...
تخمتو بو میدم ها!

Wednesday, February 25

صبح است ساقیا
پاشو هم بکش برو خونه تون

Tuesday, February 24

از وقتی که دیدمش گاهی وقتها با خودم فکر می کنم که چی شد که اینجوری شد. اول خیلی افسرده می شم. بعد سعی می کنم برگردم به عقب و سیر اینجوری شدن رو تحلیل کنم. وقتی احساس می کنم دارم به جواب نزدیک می شم از قضای روزگار دوباره می بینمش. تا به خودم بیام که تحلیل چه جوری اینجوری شدن رو ادامه بدم، می بینم که با دیدنش اساسا فراموش کردم که یه جوری شده بود. بعد از خودم می پرسم مگه چه جوری شده بود؟ و هر چی فکر می کنم یادم نمیاد. واقعا وقتی یادت نمیاد که چه جوری شده بود، چه جوری میشه بفهمی که اصلا جوری شده بود یا نه؟ خلاصه مجبور می شم به خودم بقبولونم که هیچ جور خاصی نشده بود در حالی که مطمئنم که یه جوری شده بود. فقط یادم نمیاد چه جوری...

Sunday, February 22

در این فضای سیاست زده ی تخم آلود
در این کشاکش بی اخلاق زر و زور
و در این روزگار آدمهای پرخاشی
من و دولم منچ بازی می کنیم و چس فیل می خوریم
و هیچ چیز آرامش ما را بر هم نمی زند
هیج چیز...

Saturday, February 21

Friday, February 20

خرگوش پیر بود
خیلی پیر...
آب هویج می نوشید.

Thursday, February 19

یه کاره بلند شده که من می خوام نماینده بشم. می گم بخواب بابا تو رو چه به این حرفا. میگه یه احساسی دارم که دچار خلاء نیروی سیاسی هستیم. میگم احساست درسته ولی اصلح تر از تو نبود برای پر کردن خلاء سیاسی؟ میگه اونش دیگه به خودم مربوطه، از این کاندیداهای انتخابات فردا که کمتر نیستم، هستم؟ نمی دونم چی بگم بهش، خب یه جورایی حرفش درسته... خلاصه ما که حریف نیستیم ولی یه پهلوونی بیاد جلو این گومبول ما رو توجیه کنه که نمیشه نماینده بشه. می ترسم فردا من حواسم نیست بره پوستر چاپ کنه، بعد بیا و درستش کن. ربع قرن ستر عورت کردیم حالا...

شما که هر کار خواستید کردید... دیگه چرا بهمن ما رو از کار بیکار کردین خدا نشناس ها؟ اون بنده ی خدا که آدام بود!

Tuesday, February 17

دوستت دارم
نه به خاطر نگاه معصومت
نه به خاطر کلام دلنشینت
نه به خاطر آوای آسمانیت
نه حتی به خاطر آن روح بزرگت

دوستت دارم
تنها به خاطر آن کون خوش تراشت...

Sunday, February 15

تو به فلسفه وجودی آب می اندیشی
مرا اما با کان برهنه لب ساحل دویدن خوش است.

Saturday, February 14

اینجا زمین است...
روی زمین پول خداست، خدا مرده است، مرده عدد است، عدد هویت است، هویت گوز است، گوز رهایی است، رهایی جنون است، جنون عادت است، عادت کلام است، کلام هیچ است، هیچ عشق است، عشق بستنی است، بستنی کودکی است، کودکی بهشت است، بهشت کویر است، کویر دریا است، دریا موسیقی است، موسیقی زندگی است، زندگی دول است، دول حقیقت است، حقیقت کشک است، کشک جنگ است، جنگ عقیم است، عقیم دیوار است، دیوار انسان است، انسان تفت است و تفت... تفت است.

Thursday, February 12

پناه می برم از شرّ دختر برزیلی به شیطان رجیم!

Wednesday, February 11

خواستم بپرسم که به هر یه دونه ش میگن ممه یا به دو تاش با هم؟ اگر کسی دقیق می دونه لطفا به من میل بزنه. مرسی.

Tuesday, February 10

به ما خبر رسیده که این ولد الزنا پرنس چارلز قایمکی رفته ولایت قاسم آباد. خدا رحمت کنه دایی جان رو که هرچی گفت کار کار اینگیلیس ها ست، همه بهش خندیدن. اونایی که میگن ایرانی ها توهم توطئه دارن، جون من یکیشون اگه خیلی مرده بیاد بگه که این شومبول درست سر بیست و پنج سالگی انقلاب تو ولایت قاسم آباد چه گهی می خوره...

Sunday, February 8

زندگی
کندن زخم خشک شده ی سر آرنج است
زندگی
شنیدن نام خویش است از دهان آنکه دوستش داری
زندگی
رها کردن چس است در جمع روشنفکران
زندگی
خوردن سهم شکلات دیگری است
زندگی
خفه کردن زنگ ساعت است در یک صبح ابرآلود
زندگی
خاطره هیجان آن اولین بوسه است
زندگی
تکان دادن دول است برای آخرین قطره ادرار
زندگی
آب شدن کره است روی برنج داغ
زندگی
همین چند خط بی معنی است
زندگی
به همین کوتاهی است
به همین مسخرگی
و به همین سادگی...

Saturday, February 7

دلم می خواد یه چیزی بنویسم ولی چیزی به فکرم نمی رسه. سرما خورده ام. درست نمی دونم آدم وقتی سرما می خوره فکرش کار نمی کنه یا وقتی فکرش کار نکنه سرما می خوره. البته خیلی هم مهم نیست، انقدر می دونم که یه ربطی بین کار کردن فکر و سرما خوردن هست. اصلا شاید آدم وقتی فکر می خوره سرما می کنه. جدآ نمی دونم. گفتم که اصلا مهم هم نیست. تازه خوابم هم میاد. از نشستن جلوی این زبون نفهم هم دیگه حالم به هم می خوره. می خوام برم بخوابم. شب همگی به خیر...

Wednesday, February 4

مسلمانان مسلمانان مسلماني ز سر گيريد

كه كفر از شرم يار من مسلمان وار مي آيد

Monday, February 2

می میرم برای داستان هایی که سینه به سینه منتقل میشن.

Sunday, February 1

امروز یه آهنگ خالتور نمی دونم ایتالیایی یا اسپانیایی چنان کونی از من سوزوند، چنان کونی از من سوزوند، آقا چنان کونی از من سوزوند. یاد رفیق هام افتادم. چقدر مهمونی می کردیم. چقدر تکان تکان می دادیم. اینجا تکان تکانش تخمیه. بزن بکوبش تخمیه. بیشتر آدماش هم تخمیه. آهنگاش هم تخمیه. قاطی تکنو هاش شهرام شب پره که نداره هیچ، یه بندری درپیت هم نداره. صد رحمت به همون دار و دسته خودمون. در حین رقص چقدر هرّ و کرّ می کردیم. چقدر تفت می دادیم... امروز این آهنگ خالتور نمی دونم اسپانیایی یا ایتالیایی بد کونی از من سوزوند.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]