تفتستان

جایی است که در آن تفت می دهند

   

Sunday, May 30

حوصله ی هیچکدومتون رو ندارم. چرا باید داشته باشم؟ مگه من تنها نیستم؟ مگه زندگیم فقط به خودم ربط نداره؟ پس شماها دیگه چی می خواین از جونم؟ چرا به زندگی خودتون نمی رسین؟ چرا هی از من سؤال می کنین؟ نمی دونم. چندبار دیگه باید بگم نمی دونم؟ حالم دیگه از سؤالاتون به هم می خوره. چرا به جای من از خودتون سؤال نمی کنین؟ چی کار باید بکنم که به من احساس نزدیکی نکنین؟ بابا نمی خوام. همدل نمی خوام. همزبون نمی خوام. یعنی یه نفر تو این دنیا پیدا نمیشه که خودش بفهمه کی باید خفه شه؟ حتماّ باید گفت خفه شو؟ حتما باید گفت دست از سرم بردار؟ حتماّ باید قاطی کرد و گفت برو بمیر؟ آره؟ باشه حرفی نیست. اگه اینجوری بهتره میگم. برو بمیر.

Thursday, May 27

باز غم!
باز نم!
باز بوی آشنای رطوبت.
غروب است دوباره
در گذرگاه باریک باد می وزد...
داداش بی زحمت ادرار می کنی سرشو بیگیر اونور!

Monday, May 24

- شما از چه رنگی خوشتون میاد؟
- ارغوانی تیره
- درست مثل من، غذای مورد علاقه تون چیه؟
- کلّه جوش
- وای چه تفاهمی، موزیک چی گوش میدین؟
- دعای ندبه و معین
- خدای من! این همه شباهت شما رو یاد چیزی نمی اندازه
- چرا... تخم چپ و راستم

Sunday, May 23

"انگشتت را در سوراخ من فرو کن!"
...
...
اینگونه گفت دیوار به پطرس فداکار

Saturday, May 22

شب به خوابم می آیی
باز اضطراب قدمهایت را می شنوم
آنگاه که در راهروهای پیچاپیچ یک مفز خاموش
حس وحشت آور گمشدگی را به تمامی لمس می کنی.
به جستجوی چه می آیی بی فانوس و بی بلد راه
شب از پس شب در این هزارتوی ناهموار؟
کدام گم گشته را می جویی
وجب به وجب در این خزارژوی شاتموار؟
قافیه رو حال کردی؟
نه جون من این قافیه آخری رو حال کردی...

Wednesday, May 19

مرا پوست بکن
مرا سرخ کن
بادنجان ات منم
تخمی ام من..!

Tuesday, May 18

ص
.
.
.
ص
.
.
ص
.
.
.
ص ص
.
.
.
.
.
ص
.
.
.
ص ص
.
.
.
.
.
ص
.
صدای
پای
سوسک
می آید...

Monday, May 17

از همینجا با صدای رسا اعلام می کنم که در اثبات حماقت فاشیسم همین بس که لیبرالیسم و کمونیسم را دشمنان خونی خویش می داند حال آنکه آن دو در حوزه جمعی چیزی نیستند جز گونه های موجه شده ی همان فاشیسم و در حوزه ی فردی قیاس ناممکن است چرا که اساساَ گونه ی دیگری نیست جز همان فاشیسم.

Sunday, May 16

در چشمان من نگاه کن
عشق راستین را می بینی؟
#%شعر می بینی...!

Saturday, May 15

- نظرتون در مورد گرون شدن بنزین چیه؟

- اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم الله الرحمن الرحیم. با سلام و درود به روان پاک بنیانگذار جمهوری اسلامی امام خمینی قدس سره الشریف و نایب بر حق ایشان رهبر فرزانه و ولی امر مسلمین جهان آیت الله خامنه ای مده ظله العالی و با ادای احترام به خون پاک شهدای انقلاب و هشت سال جنگ تحمیلی و همچنین همه جانبازان و آزادگان عزیز و ضمن تبریک فرا رسیدن ایام مبارک و تسلیت ایام عزاداری به همه امت غیور و مسلمان که با رای خودشون در انتخابات مجلس هفتم مشت محکمی به دهان استکبار و همه یاوه گویان زدند، این خاور ما گازیول می سوزونه...

Thursday, May 13

و اگر پسری بگفت که دردی جانکاه تر از درد عشق نچشیده، یقین بدارید که یا پسر نیست یا هیچگاه دول اش لای زیپ شلوارش نمانده است.

Wednesday, May 12

سه روز بود
بر شیشه ی غبار گرفته بالا می رفت
آرام آرام...

یک تکه ی لاستیک
در انتهای یک دسته چوبین
در میان دو دست کارگر آبی پوش،
اما...
او راکُشت وشُست!

تا به امروز
هیچ کجای جهان
از آن مورچه ی آنارشیست
بر پنجره تراز چهل و هفتم آن آسمانخراش
یادی نشده،
هیچ...

Tuesday, May 11

درب اتاقش را گشاييدم
بوي ساندويچ مغز مي آمد
هه هه !!
مخش گوزيده بود...

Sunday, May 9

سنجاب آهسته از درخت بشد و دست به دعا برداشت که خدایا کان شیر ظالم بدر. فردا روز سمورش راه ببست که هان پای بکوب، کان شیر دریده اند. پس سنجاب زبان به کام برکشید و دم نزد.
شب هنگام به همان درخت برآمد و باز آهسته ازدرخت بشد و دست به دعا برداشت که خدایا کان گرگ خونخوار نیز بدر. فردا روز سمور را بدبد شوریده حال که دریده شدن کان گرگ را فغان می کرد و باز شوق فروخورد و هیچ نگفت... باری شب از پی شب می رفت و کان دریده از پی کان دریده. چرخ روزگار امان از تازیان بریده بود و کان از درندگان دریده، پرندگان سرمست بودند و چرندگان سرخوش و ابلهان چشم دوخته بر صفحه تا بدانند راز چه بود... هیچ! سنجاب مستجاب الدعوه بود.

Saturday, May 8

و هیچکس نپرسید
پلنگ صورتی
چرا دول نداشت...؟

Friday, May 7

قالو الشخَه بانّهم ینظُرونَ مَمَیتُنّ والله لایُحبّ الناظرون

پس به آنها که ممه هایتان را نظاره می کنند بگویید چخه! و به راستی که پروردگار نظاره گران را دوست نمی دارد.

Thursday, May 6

سالها خبری از تو نبود
دیروز شنیدم که دیوانه شده ای
دلم اندوهگینی شد
امروز یادم آمد که دیروز قرارمان یادم نبوده
قرار بود مرا که خواستی خود را دیوانگی کنی
تو قرار را یادت بود؟
مرا خواسته بودی؟
شاید هم راست دیوانگی شده بودی...
من که حتما نمی دانم
پس من امروز ظهر به تو زنگ زدم
خب امروز قرارکه همین بود یادم آمد، اما
آن طرف زنگ
آن که تو نبود گفت که صبح تر خودت را کشته بودی
و دلم بیشتر اندوهگینی شد
تقصیر من بود که دیروز زنگ نزدم
دیروز خب یاد قرارمان نبودم
تو اما قرار را یادت بود، نه؟
تو مرا خواسته بودی
اما یاد من رفتن تو را کشت
شاید هم راست دیوانگی شده بودی...
مثل من!
مرا هم دیوانگی سالها پیش کشته بود...
مثل تو!

Wednesday, May 5

تخمهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهد شد، می دانم...

بستی تو تا بار سفر از خونه ی ما
خاموش و سرده بی تو این کاشونه ی ما
رفتی سفر ای بی خبر از ماتم دل
جای تو غم شد همدم و همخونه ی ما

خیلی بعیده کسی من رو دیده باشه ولی این آواز رو از دهن من نشنیده باشه.
با نهایت تأثر و تأسف درگذشت بانو سوسن (ملقب به کوری) را به تمامی دوستداران آن ستاره ی آسمان موسیقی ایرانی تسلیت عرض می نمایم.

Tuesday, May 4

Sunday, May 2

بر دیواره دالان تنگ سیاه
تکیه زده یک سوسک در امتداد دو شاخک لرزان.
نگاهش کن!
چشم به آسمان کون تو دوخته، بی تاب
هراسان
و گرسنه.
کمی بیشتر زور بزن
کمی بیشتر...

Saturday, May 1

یه شبی، یه کافه ای...
دختری میاد جلو. مست نبست اما موهاش قرمزه. خوش هیکله اما پدرش پولداره. چشماش برق میزنه:
- دلت می خواد منو ببوسی؟
- ببخشید...؟!
- گفتم شاید دلت بخواد منو ببوسی؟
- شما رو می شناسم؟
- پس دلت نمی خواد منو ببوسی.
- آخه راستش...
اما منتظر جواب نمیشه. دختره که مست نبود اما موهاش قرمز بود و خوش هیکل بود اما پدرش پولدار بود و چشماش برق میزد دیگه رفته... از کافه میای بیرون دنبالش. میخوای صداش کنی که برگرده. نمیتونی. دور میشه... دورتر... می پیچه تو یه خیابون و ناپدید میشه.

فردا صبحش، یه اتاقی...
لبه تخت میشینی. هنوز بیدار نشدی. اصلا نخوابیدی که بخوای بیدار بشی. بیست و شش دقیقه می گذره. بلند میشی اما لبخند ژکوند به لب داری. میخوای دختری رو که مست نیست اما موهاش قرمزه و خوش هیکله اما پدرش پولداره و چشماش برق میزنه پیدا کنی.
میخوای ببوسیش...

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]