تفتستان

جایی است که در آن تفت می دهند

   

Tuesday, September 27

می خواستم فریاد کنم که جهان به قامت من دوخته نیست؛ که قبای زمان اش تنگ است و عبای مکان اش گشاد؛ که چارقد آسمان اش نازک است و تن پوش زمین اش ضخیم. می خواستم فریاد کنم که جهان به قامت من دوخته نیست؛ که آستین عدالت اش کوتاه است و شلوار دروغ اش دراز؛ که دستار کفر ش بدرنگ است و ردای ایمان اش نخ نما. می خواستم فریاد کنم که های! جهان به قامت من دوخته نیست؛ و من این خطای خستگی خیاط خبیرش را به خیال خام خدایی خواب رفتگانش نخواهم بخشید.

می خواستم فریاد کنم که جهان به قامت من...
ولی فریاد نکردم.
یعنی راستش فکر کردم که اساساً تخمم باد! خب لخت می گردم.

Tuesday, September 20

همچون یک الاغ
پوست سبز هندوانه سرخ قلبم را
نشخوار می کند.

ساعتی بعد،
بوی مگس ربای آن عشق تازه و داغ
رطوبت هوای کاهگلی طویله مش ابراهیم را
سرشار خواهد کرد.

Thursday, September 15

تو به من خندیدی،
و نمی دانستی
زیر کونت میخی است...

Wednesday, September 7

نه کتابی بود،
نه نمایشی.
نه روزنامه ای،
نه نوای دلنشین سازی.

تنها آب بود،
آب بود،
و آب.

در اعماق آن بی کرانگیٍ فقدانِ نور و هوا
یگانه دلخوشی جلبک نارنجی
پژواک دور گوز گاه و بی گاه یک نهنگ بود،

پژواک دور گوز گاه و بی گاه یک نهنگ...

Sunday, September 4

خشماگین،
پیش می رود.
جنون را تحقیر کرده،
جنایت را بی معنی!

آشفته،
نگاه می کند.

بی جان،
هزاران پشت سر.
منتظر،
هزاران پیش رو.

روز از پس روز،
بیهودگی خویش را لا به لای رشته های نازک مو
پنهان می کند.
او چه خوب می داند،
که مو می روید.

و او بی هوده است.
او تیغ است.

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]