تفتستان

جایی است که در آن تفت می دهند

   

Sunday, January 22

بهش میگم ملوک! سرتو بذا رو شونه چاکرت. میگه نمی تونم. میگم کله ت رو بیار جلو یه ماچی به گیجگات بزنیم. میگه نمی تونم پرویز. میگم بده انگشتاتو یه ها بکونم گرم شه، میگه نمی تونم. بهش میگم ملوک! به مردت بگو چته. اصن جیغ بزن، سیلی بزن، اشک بیریز، ولی از نزدیک. چرا اینقد دوری ملوک؟ بهش میگم شوخیای پرویز دیگه کهنه شده، نه؟ دستش مث آستر جیلیقه ش نخ نما شده، نه؟ دیگه صداش گوشو داغ نمی کنه، حرفاش دلو نمی ترکونه، نه؟ می خنده، میگه نه پرویز جون. نه، تو خوبی، من دچار مشکل شدم. ای فدای اون پرویز جون گفتنت ملوک، چرا مشکلت رو نمیگی ردیف کنیم؟ چرا لب تر نمی کنی تا هر چی اشکل هست رعف کنیم؟ میگه خودش خوب میشه، یه مدت نباید سر به سرش بذاریم. میگم میخوای واسه ت یه النگو بگیرم؟ می خوای بریم دربند یه عدسی بزنیم مث قدیما؟ باز یه لبخند بهم میزنه میگه نه پرویز جون، چیزیم نیست، یه کم با خودم تنها باشم بهتر میشم. حالا لطف می کنی اون کتاب شوپنهاور رو از پهلو پات بدی به ملوک؟

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]