Saturday, May 10
نمی توانی صبحانه بخوری.
نمی توانی به قسمت های خوب و بد امروزت فکر کنی.
نمی توانی در را پشت سر خودت ببندی.
نمی توانی سوار اتوبوس یا تاکسی بشوی.
نمی توانی به موقع سر کار برسی.
نمی توانی کسی را در آغوش بگیری.
نمی توانی روزنامه ورق بزنی.
نمی توانی خیالبافی کنی.
نمی توانی با کسی حرف بزنی.
نمی توانی به اینترنت وصل شوی.
نمی توانی نهار بخوری.
نمی توانی بخندی.
نمی توانی با همدانشکده ای کل کل کنی.
نمی توانی فیلم ببینی.
نمی توانی راجع به چیزی فکر کنی.
نمی توانی برای کسی خالی ببندی.
نمی توانی منتظر دوست دخترت بشوی.
نمی توانی توالت بروی.
نمی توانی سالاد بخوری.
نمی توانی برقصی.
نمی توانی به کسی فحش بدهی.
نمی توانی رانندگی کنی.
نمی توانی موهایت را مرتب کنی.
نمی توانی بی هدف در خیابان قدم بزنی.
نمی توانی فوتبال تماشا کنی.
نمی توانی به مادرت جواب بدهی.
نمی توانی واکمن در گوشت بگذاری.
نمی توانی به کسی ضدحال بزنی.
نمی توانی صبح کیسه خوابت را جمع کنی.
نمی توانی از بانک پول بگیری.
نمی توانی در بحث روشنفکری شرکت کنی.
نمی توانی ببوسی.
نمی توانی دوش بگیری.
نمی توانی کسی را دوست داشته باشی.
نمی توانی بخوابی.
نمی توانی از چیزی بترسی و ...
و ...
و مرگ حقیقتاُ چیز ترسناکی است.
Subscribe to Posts [Atom]