تفتستان

جایی است که در آن تفت می دهند

   

Monday, August 29

لحظه ای درنگ کردم،
چیزی در ژباژب خفتاشوپ نگاه اش موج می زد،
چیزی زاتول،
چیزی قمگوگ...

گفت که چشم هایش سالم اند،
شاید من ناجور درنگ کرده بودم.

Friday, August 19

تو نشسته بودی،
پشت به پنجره.

من ایستاده بودم،
رو به دیوار.

تو،
لبخند می زدی
و من،
،
،
،
،
،
،
من،
رنج می کشیدم.

همان رنج ارغوانی برٌاق که دوست داشتی،
یادته صدیقه..؟!

Sunday, August 14

در تفحصات تاریخی ام به بیتی برخوردم که حیفم آمد با یاران در میان نگذارم. گویا بیت در باب منوچهر خان معتمد الدوله، حاکم اصفهان در عصر محمد شاه قاجار، سروده شده. منوچهر خان با همه شوکت و مکنت و ثروت و قدرتی که داشت، از اعظم نعمات الهی که همانا قوای تولید مثل باشد، محروم بود. از همین رو شاعر گمنام و خوش ذوق می فرماید:

بی خایه را به قدر جهان مایه داده ای
ما را به قدر مایه او خایه داده ای

Wednesday, August 10

نفس های صدا دار قاطر پیر
در امتداد رد چرخ های گاری
به گوش می رسد.

بر این زمین گل آلوده
دیگر
آرزوی رستگاری هم نخواهد رست.

و پیرمرد افسار به دست این همه را
نیک
می داند.

لبخند بی دندان محوش را
در رخوت چرت آلود تکان های گاری
می بینی؟

هنوز
در خیال نوشین خواب دیشب است:

گرمای بی رقیب ذغال های کرسی
و تقه های کم صدا و صمیمی حاج خانوم...

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]