Monday, August 29
لحظه ای درنگ کردم،
چیزی در ژباژب خفتاشوپ نگاه اش موج می زد،
چیزی زاتول،
چیزی قمگوگ...
گفت که چشم هایش سالم اند،
شاید من ناجور درنگ کرده بودم.
چیزی در ژباژب خفتاشوپ نگاه اش موج می زد،
چیزی زاتول،
چیزی قمگوگ...
گفت که چشم هایش سالم اند،
شاید من ناجور درنگ کرده بودم.
Subscribe to Posts [Atom]