تفتستان

جایی است که در آن تفت می دهند

   

Monday, May 12


اون باید یه چیزی می شد.یعنی تا جایی که یادش می اومد قرار اینطوری بود که چیز مهمی بشه. نمیشه که همه اشتباه کرده باشن. گیرم مامان و بابا از سر محبت گفته باشن، خانوم معلم دوم دبستان چی؟ دایی فرامرز که خودش دکتر بود چی؟ اینا بالاخره یه چیزی می دونستن که گفتن دیگه. اصلاُ تیزهوشان قبول شدنش چی؟ تازه وسط اون همه ادعای نبوغ مگه شاگرد ممتاز نشده بود؟ بابا! آقای ناظم خودش گفته بود که اینا گلهای سرسبد دانش آموزان کشورن. حالا اون میگیم سواد درست حسابی نداشت، رییس دانشگاه چی؟ علناُ و رسماُ، جلوی اون همه آدم بهش "آینده سازان مملکت" گفته یود... اولرایت! ایرونی ها حرف زیاد می زنن اما وات اباوت این آمریکایی ها؟ وقتی اونهمه از آدم تعریف می کنن، دی ریلی مین ایت! پس اون واقعاُ باید سامتینگ بیگ می شد. اون همه جاب آفر داشت یکی از یکی بهتر.تازه، مگه اینهمه در جلسه های انتلکچوالی شرکت نکرده بود؟ مگه اینهمه فیلم هنری ندیده بود؟ مگه فرق امپرسیونیسم و کوبیسم رو نمی دونست؟ مگه مالر و فیلیپ گلاس گوش نمی داد؟ بدون شک اینا باید خیلی ایمپورتنتش می کرد. شیت!!! همه ش کشک؟! یه پانک بیاد تو بانک و همه رو به رگبار ببنده؟ وچقدر بی دقت!! یعنی مادر پدرش قبل از اومدن به بانک بهش نگفته بودن که یکی اونجا هست که قراره چیز مهمی بشه؟ یکی که واقعاُ قرار بود چیز مهمی بشه....






This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]