تفتستان

جایی است که در آن تفت می دهند

   

Saturday, May 24


به گمونم مرتیکه مشکل روانی داشت وگرنه آدم عادی انقدر خشونت نمی کنه، اونم در ملاء عام. درست نفهمیدم البته چیکار می کرد ولی بد شاکی بود. اول پنداری می خواست کله بزنه اما هی دست دست می کرد. نمی دونست از کدوم ور بزنه. بعد سر دختره ی ننه مرده رو گرفت، پنداری می خواست کله رو به دیوار بترکونه. یا قمربنی هاشم! می خواست نیش بزنه به گمونم. زبونشو همچین مث آلاسکا آورده بود بیرون. دوباره کله رو گرفت، ایندفه سفت تر. پنداری می خواست زبون دختره رو با دندون از حلقومش بکشه بیرون. دختره م که پنداری ماست، هیچی نمی گفت. تازه قرمساقو ناز هم می کرد. بعدش که دیگه خیلی بد بود. همینطوری نمه نمه، جوری که دختره نفهمه می خواست روم به دیوار چیزارو از جا بکّنه. ولش کن! نمی گم دیگه. بیخود اعصابتونو خورد می کنم....
خلاصه ش حیف که من غریب بودم، وگرنه حال مرتیکه رو می گرفتم. نامرد بی هم چیز!!






This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]