Thursday, October 9
غروب یک روز پاییزی است.
مردم شتابان به سمت خانه هایشان می روند.
در ازدحام یک ایستگاه اتوبوس، خانمی به آقایی تنه می زند.
هر دو مودبانه به هم لبخند می زنند غافل از اینکه کون آقا به کون خانم متلک انداخته.
کون خانم هم از هیچ لحاظ کم نمی آورد.
درگیری لفظی شدیدی بین کون ها آغاز می شود.
آقا و خانم بی خبر از همه جا به همدیگر نخ می دهند.
مردم از ایستگاه فرار می کنند.
خانم و آقا گویی که در این دنیا نیستند.
در تاریکی شب بوس است که رد و بدل می کنند و چه باک اگر بوی گند مشاجره ی کون هایشان زمین و زمان را برداشته است...
امان از بوسه های شبانه...
مردم شتابان به سمت خانه هایشان می روند.
در ازدحام یک ایستگاه اتوبوس، خانمی به آقایی تنه می زند.
هر دو مودبانه به هم لبخند می زنند غافل از اینکه کون آقا به کون خانم متلک انداخته.
کون خانم هم از هیچ لحاظ کم نمی آورد.
درگیری لفظی شدیدی بین کون ها آغاز می شود.
آقا و خانم بی خبر از همه جا به همدیگر نخ می دهند.
مردم از ایستگاه فرار می کنند.
خانم و آقا گویی که در این دنیا نیستند.
در تاریکی شب بوس است که رد و بدل می کنند و چه باک اگر بوی گند مشاجره ی کون هایشان زمین و زمان را برداشته است...
امان از بوسه های شبانه...
Subscribe to Posts [Atom]