Sunday, November 2
یکهو به خودت میای. ساعت رو نگاه می کنی. نیم ساعت گذشته. دستت زیر سنگینی کتاب خواب رفته. دیوونه ی اینم که جرأت می کنی کتاب رو ببندی، دستتو می گذاری زیر سرت، به پشت دراز می کشی و به سقف خیره میشی. حالا فقط مونده یادت بیاد که کجای هپروت بودی ...
Subscribe to Posts [Atom]