تفتستان

جایی است که در آن تفت می دهند

   

Thursday, November 20

صدایم را می شنوی؟
با تو ام!
می دانم که می شنوی و به روی خودت نمی آوری، فقط می خواهم بدانم چرا؟ مگر چه گفتی که نکردم؟ چه خواستی که ندادمت؟ کدام ندایت را بی پاسخ گذاشتم که این چنین بی پاسخ رهایم می کنی؟ هزار مرتبه راه نیم رفته را بازمی گشتم که تو می گفتی بیراه است و از آن مرو که نمی رفتم و از این برو و میرفتم... حالا همین یک بار که در میانه ی راه ها ایستاده ام سردرگم که به اشارت تو یکی را و نه دیگری را در پیش گیرم، هیچ نمی گویی. و صدایت می زنم به فریاد و التماست می کنم به صد زبان که همین یک بار بگو چه می خواهی و باز هیچ نمی گویی. گاه و بیگاه قار و قوری می کنی که خوراکت دهم و می دهم شاید به حرمتش پاسخم دهی اما ... بترس ای دل از آن روز که روی بازگردانم از تو به سوی عقل که سنگ است و فریاد آهنینت را به درونش راه سخت. پیش از آن روز بگو چه می خواهی، بگو!
با تو ام ای دل صابمرده!
صدایم را می شنوی؟





This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]