Monday, December 29
سگ خیره مانده بود. درخت بهت زده بود. نبض سنگفرش پیاده رو تند می زد. ابر نفس در سینه حبس کرده بود. چراغ راهنمایی نارنجی مانده بود. کلاغ بال نمی زد. کیف پول دزدکی از جیب عقب مرد سرک می کشید. خورشید یخ کرده بود. آب درون جوی بی حرکت مانده بود. شیشه پنجره داغ شده بود. بچه گربه پلک نمی زد. باد بازایستاده بود. مادر پسرک را تشویق می کرد اما... دریغ از یک قطره جیش که از دول مبارک طفل در جوب کنار خیابان بچکد!
Subscribe to Posts [Atom]