تفتستان

جایی است که در آن تفت می دهند

   

Tuesday, February 24

از وقتی که دیدمش گاهی وقتها با خودم فکر می کنم که چی شد که اینجوری شد. اول خیلی افسرده می شم. بعد سعی می کنم برگردم به عقب و سیر اینجوری شدن رو تحلیل کنم. وقتی احساس می کنم دارم به جواب نزدیک می شم از قضای روزگار دوباره می بینمش. تا به خودم بیام که تحلیل چه جوری اینجوری شدن رو ادامه بدم، می بینم که با دیدنش اساسا فراموش کردم که یه جوری شده بود. بعد از خودم می پرسم مگه چه جوری شده بود؟ و هر چی فکر می کنم یادم نمیاد. واقعا وقتی یادت نمیاد که چه جوری شده بود، چه جوری میشه بفهمی که اصلا جوری شده بود یا نه؟ خلاصه مجبور می شم به خودم بقبولونم که هیچ جور خاصی نشده بود در حالی که مطمئنم که یه جوری شده بود. فقط یادم نمیاد چه جوری...





This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]