تفتستان

جایی است که در آن تفت می دهند

   

Wednesday, March 10

سالها گذشت
زمین از هرچه حرکت وضعی و انتقالی بود بیزار گشت
از مدار خویش بیرون زد
گوشه تاریک و خلوتی از یک کهکشان متروک نشست
...خسته شده بود
روی زمین اما
دیگر شب و روزی نبود
دانش بشر به گل نشسته بود
تا آن زمان که کوسه ها در دریا یخ بستند
انسان همه جانداران مرده را خورده بود
و همه درختان را سوزانده بود
پس آنها که از تشنگی و مرض و چنگال آدمیان دیگر
جان به در برده بودند
بی درخت سبز
خفه شدند...
اما زمین پشیمان شد
دلش خورشید می خواست
به مدار خویش بازگشت
تا دوباره جایی روز و جایی شب شود...
روی سطح کره خاکی اما
دیگر از جهان و جهانیان هیچ نمانده بود
هیچ چیز
جز یک بوته گون
و یک ماده گاو
که آرام آرام
آن آخرین بوته گون را
را نشخوار می کرد...





This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]