Thursday, June 17
لختي بود كه هيچ ننبشتمي. در انديشه همي بودمي و در بحر مكاشفت مستغرق همي. چه مداقه كه نبنمودمي بدين روزها اندر احوال بشر كه نورآسا به قهقرا همي رود و نجاتش به حول قوه كردگار نيز چندان ميسر نبنمودي. باري، خود را بگفتمي كه حاصل سير چند روزه انفس بهتر كه به دوست گفته آيدي و آن حاصل خود اين بودي:
بشر را انديشه رو به نزول بودي چون او را همه انديشه جز به دول نبودي و ثقل دول از ازل جز به پايين نبودي فلذا چون انديشه مقيد بودي به قيد آنچه بدان مي انديشيدي و دول را - كه همه انديشه بدان بودي - قيد يكسره به پايين بودي، پس انديشه را گريزي از سير دايم مقيد به قيد دول - كه همانا رو به پايين بودي - نبودي و به معنا اين سير دايم به پايين همان زوال بودي.. والسلام.
بشر را انديشه رو به نزول بودي چون او را همه انديشه جز به دول نبودي و ثقل دول از ازل جز به پايين نبودي فلذا چون انديشه مقيد بودي به قيد آنچه بدان مي انديشيدي و دول را - كه همه انديشه بدان بودي - قيد يكسره به پايين بودي، پس انديشه را گريزي از سير دايم مقيد به قيد دول - كه همانا رو به پايين بودي - نبودي و به معنا اين سير دايم به پايين همان زوال بودي.. والسلام.
Subscribe to Posts [Atom]