تفتستان

جایی است که در آن تفت می دهند

   

Sunday, August 27

رودابه با حرارت از رنج بشر می گفت؛ از غم انسان؛ از ناتوانی دست های سیمانی... و من لبخند می زدم؛ خیلی آرام؛ خیلی ملیح؛ خیلی یواش... رودابه با شور بی پایان از تلخی واقعیت می گفت؛ از طعم گس خیال؛ از تندی سوزان حقیقت... و من باز لبخند می زدم؛ خیلی آرام؛ خیلی ملیح؛ خیلی یواش... رودابه از پوچی خفه کننده هستی می گفت؛ از بی هودگی دهشت آور وجود؛ و از بی فایدگی فلج کننده حیات... و من همچنان لبخند می زدم؛ خیلی آرام، خیلی ملیح؛ خیلی یواش... رودابه بعدها فیلسوف بنامی شد؛ روشنفکری شهیر؛ چهره ای ماندگار... من چیز قابل عرضی نشدم. اما هنوز %$شعر گويان لبخند می زنم؛

خیلی آرام؛

خیلی ملیح؛

خیلی یواش...





This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]