تفتستان

جایی است که در آن تفت می دهند

   

Wednesday, June 23

تفتستان به دليل سفر خارج از كشور يه بيست روزي فكر كنم تق و لق بشه. با اين حال اگر به تفت قابل عرضي در ايران برخورد كردم حتما مي نويسم. در آخر وصيتي دارم برگرفته از آقا خيام:

بنگر ز جهان چه طرف بربستم هيچ
و ز حاصل عمر چيست در دستم هيچ
شمع طرب ام ولي چو بنشستم هيچ
من دسته خر ام ولي چو بشكستم هيچ

Monday, June 21

- کاش می دونستی چقدر می خوامت...
- چقدر؟
- یه ربع..!

Saturday, June 19

کرم شب تاب قهقهه می زد
خفاش ریسه رفته بود
سنجاب خانوم ساعت را نگاه کرد
دو و چهل دقیقه بعد از نیمه شب بود

هووووو هووو
هوووو
هوو هووووو
هوو هو هوو
هووو

جغد مست
همچنان &#شعر می گفت...

Thursday, June 17

لختي بود كه هيچ ننبشتمي. در انديشه همي بودمي و در بحر مكاشفت مستغرق همي. چه مداقه كه نبنمودمي بدين روزها اندر احوال بشر كه نورآسا به قهقرا همي رود و نجاتش به حول قوه كردگار نيز چندان ميسر نبنمودي. باري، خود را بگفتمي كه حاصل سير چند روزه انفس بهتر كه به دوست گفته آيدي و آن حاصل خود اين بودي:

بشر را انديشه رو به نزول بودي چون او را همه انديشه جز به دول نبودي و ثقل دول از ازل جز به پايين نبودي فلذا چون انديشه مقيد بودي به قيد آنچه بدان مي انديشيدي و دول را - كه همه انديشه بدان بودي - قيد يكسره به پايين بودي، پس انديشه را گريزي از سير دايم مقيد به قيد دول - كه همانا رو به پايين بودي - نبودي و به معنا اين سير دايم به پايين همان زوال بودي.. والسلام.

Friday, June 11

در آغوش سرد برف
عجیب جا خوش کرده معصومانه
توله خرس قطبی،
می بینی؟
آسوده است...
در آرزوی آغوش گرم،
نیست!

توله خرس قطبی باش.

Wednesday, June 9

فاش می گویم و از گفته ی خود دلشادم
بنده ی تفتم و از هر دو جهان آزادم

Monday, June 7

لوبیا فکر می کرد با همه ی لوبیاها فرق دارد. لوبیا آنقدر آفتاب گرفت و آب خورد تا از همه ی هم سن و سالانش قرمزتر و درشت تر شد. لوبیا حتی زمان چیده شدن امیدوار بود. و حتی زمان خشک شدن، فروخته شدن و در شیشه شدن. لوبیا فکر می کرد که با همه ی لوبیاها فرق دارد. بالاخره یک روز لوبیا از شیشه خارج شد، اما همراه بقیه. لوبیا کم کم گرم می شد، مثل بقیه. لوبیا اما هنوز امیدوار بود. لوبیا انقدر گرم شد تا پخت، مثل بقیه. لوبیا کم کم نگران می شد. گویا لوبیا با همه ی لوبیاها فرق نداشت. گویا او هم قورمه شده بود، مثل بقیه. لوبیا خواست خودش را... اما دیگر خیلی دیر بود.

لوبیا گوز شده بود. درست مثل بقیه...

Saturday, June 5

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم

کجا بودی پتیاره..؟

Wednesday, June 2

تصمیم گرفتم دیگه از امروز سیاسی بنویسم و به قول اینکاره ها در مورد صاحبان قدرت و ثروت.

ممه ی ملکه ویکتوریا!

This page is powered by Blogger. Isn't yours?

Subscribe to Posts [Atom]